بی بی سی

زندگی بدون تلویزیون بی بی سی هم حال نمیده

زبون


من یه عمو دارم که خیلی دوستش دارم یعنی عموی مامانمه نه عموی خودم .عموم هر روز میاد خونمون و یکی دو ساعت با من بازی می کنه و همش هم زبونشو برام در میاره تازگیها منم  زبونمو براش در میارم مامانم اینا باورشون نمی شد که منم این چیزا رو می فهمم تا اینکه دیروز تو تلویزون گفت که هر بچه ای هر چقدر هم کوچیک باشه اگه براش زبون در میاری میفهمه حتی بچه های یه روزه و بعد مامانم  باورش شد که منم هم می فهمم و البته طبق عادتش که همه چی رو باید به مامی جون خبر بده زنگ زد و به اونم هم گفت.


تازگیها نمی دونم چرا اینقدر دستامو می خورم اونم دو دستی مخصوصا وقتی گشنم باشه.

جوجه رنگی


من امروز ۲ ماه و نیمه میشم الان با مامان جون  خونه دایی  هستیم.دایی سعید دانشجو هست و چون تنبلی می کنه و درس نمی خونه ما مجبور شدیم بیاییم اینجا پیشش تا درس بخونه .


پسر خاله مامانی به من میگه جوجه رنگی چون از وقتی به دنیا اومدم منو مثل جوجه رنگی که میزارنش تو یه کارتون و همه جا میبرنش من هم همیشه اینجا اونجام مثل دختر حاجی الماس که همیشه اینجا اونجاس البته برای اون عیبه ولی برا من عیب نیست چون من پسرم  !!!  مامان جون  همیشه میگه که پسر گل بی عیبه  حالا دخترا میخواد بهشون بر بخوره خوب بخوره به من ملبوط نیست

یه ترانه

پاشو پاشو کوچولو  

پاشو پاشو کوچولو...............از پنجره نگاه کن
با چشمای قشنگت ................به منظره نگاه کن
اون بالا بالا خورشید ............تابیده در آسمان
یک رشته کوه پایینتر.............پایینترش درختان
نگاه کن اون دوردورا ...........کبوتری می پرد
انگار برای بلبل از گل خبر می برد.

اولین ماه محرم من



صبح عاشورا من با مامانی و مامان جون رفتم پای دسته و برا اولین بار دسته های امام حسین و دیدم یه نیم ساعتی نشستیم ولی چون هوا سرد بود رفتم خونه آقا بزرگ مامانم که همون نزدیکی بود و همه فامیلهای مامانم که منو ندیده بودن دیدن و پسر عمه مامانم بهش گفت که خوش به حالت که دختر نیاوردی واین دوره زمونه دختر نمیشه بزرگ کرد و پسر خیلی خوبه پسر عمه مامانم گفت اگه کسی دختر دار شد باید به بهزیستی تحویلش بده  . من خیلی خوشحالم که پسر شدم و منو به بهزیستی تحویل نمیدن.