پنج شنبه عروسی دایی بود و امین حسابی بازی کرد و خوشحال بود از اینکه دور برش شلوغه صبح پنج شنبه میخواستیم بریم بازار برای خرید لباس چون اینقدر درگیر بودم که لباس پسری افتاد به روز آخر ...اونم نمی تونست از بازی با بچه ها دل بکنه و با من بیاد برای همین مجبور شدم محمد رضا دوست جونش رو هم با خودمون ببرم و مغازه رو روی سرشون گذاشتن تا من تونستم یه بلوز شلوار به قیمت ناقابل 100 تومن برای امین جون بخرم وقتی می خواستیم از مغازه بیاییم بیرون فکر کنم در اتاق پرو دیگه کنده شده بود .
چون این دو روز سرم شلوغ بود و وقت نبود به امین برسم اینقدر لاغر شده بود که هر کی میدیدش می گفت چرا این بچه اینطوریه .... کم مونده بود گریم بگیره ...
امین و کیارش
روژان -عسل - کیانا و سارا
آیناز که امین خیلی دوستش داره
محمد رضا هم چون خواب بود عکسی ازش نداریم .
خیلی مبارکه عروسی دایی .بابا پسمرت خیلی هم بامزه و فشن هست بی خیال حرف مردم.پسرای ما قالبشون اینجوریه نمی خواد گریه کنی
مرسی که عکس گذاشتی.خاک برسرت چرا بهش غذا نمیدی!!!!الان پروین مادر شوهرت بود جرت داده بود بهش غذا نمیدی!!!!!
مریم خانوم الکی توجیه نکن!!!!!!
ولی فوتو شاپت منو کشته فرزانه.اول فکر کردم گیپور پوشیدن
برامون عکس خودت و عروس و داماد رو هم برامون بزار خیلی خوب بود